برای عسلامون

چند روز مونده به عقد

تا چند روز دیگه (یک هفته) قراره یکی از بزرگترین اتفاقای خوب زندگیمون برامون اتفاق بیفته. شاید تنها اتفاقایی که توی ادامه ی زندگی ممکنه به پای این برسن، به دنیا اومدن شما و ازدواج شما باشه. چند روز دیگه هم دفاع ارشدم هست. برا دفاع استرس دارم. برا آینده هم همینطور. از بچگی تصور دیگه ای از این موقعیت داشتم.  اونزمان نگرانی آینده و مسئولیت نبود ولی الان این چیزا تو ذهنم برجسته تر از بقیه مسائله. از این به بعد شاید یه مدت شاید طولانی بلاتکلیف باشیم تا باز یه مسیر قطعی تو زندگیمون مشخص بشه و بدونیم قراره به کجاها بریم و به کجاها برسیم. امیدوارم مسیری پیش بیاد که هم خیالمون رو از آینده تا حدی راحت کنه و هم راهی باشه که حصرت چیزایی که آرزوشو دا...
13 آبان 1392

روزگار بدیه...

روزگار بدیه عسلا دوره دوره ی نامردیه و دور دور ادمای بد... دیروز عصر بابایی دفاع داشت ولی چه باید گفت از بعضی از ادما که در حد... شعور ندارن و می خوان از یه دانشجو انتقام بگیرن و به خاطر اینکه پروژه رو با اونا بر نداشتن می خوان این جوری تلافی کنن!! واقعا چی باید گفت به این مدل ادما.. اونم از کار من که حقم رو خوردن و یه نفر دیگه رو گذاشتن جام و منو انداختن که برم تو یه روستا خدمت کنم و مجبور شدم انصراف بدم. اونم ادمایی که ادعای ایمان و صداقت می کنن و افسوس که دروغ گوهای بزرگی هستن خلاصه بگم دوره ی بدی شده مامانیا ولی تو این دوره من و بابایی قول می دیم که کنار هم باشیم و با همه این ناملایمات پناگاه و ارامش همدیگه.. سه روز مونده به عقدمون...
13 آبان 1392
1